![]() ![]() دلت که میگیره
یهو دنیات کوچیک میشه یهو همه چیز غیر قابل دسترس میشه یهو همه چیز نشدنی میشه اونوقت در اووووج ناامیدی...یه تلفن, یه اس ام اس, یه پیغام, یه خبر میتونه همه چیز رو برامون دوباره خوب کنه,شاد کنه,امیدوارمون کنه سعی کنیم از همدیگه بیشتر خبر بگیریم... انســــانهــــا عمومـــــا" دو دستــــه انــد :
تـــــو . . . . و بقــیــــه . . . . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392 ساعت 20:32 توسط sanazbela
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392 ساعت 20:32 توسط sanazbela
کاش می شد روی خط سرنوشت روزهای با تو بودن را نوشت.. سرنوشت , ننوشت گر نوشت , بد نوشت اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت ! باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش شبی سرد میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق. و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده کاغذ مینویسد. وباز قصه پر غصه تکرار .... روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده و شاخ و برگ تماشایی داشتم . عاشق شدم . . . !!!! عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!! و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم ، چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده نبودم درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و بس سرنوشتم چه بود ؟ حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه ریشه ای نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم بنشیند و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهی سرد دوباره پر باز کند و به اوج برود و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد من در آتش میسوختم و او . . . و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه بدانند روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:14 توسط sanazbela
من
بی تو
در غریب ترین شهر عالمم...
بی من
تو در کجای جهانی
که نیستی؟!... ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:14 توسط sanazbela
سلام مهربونم ،میدونم بنده خوبی نیستم،میدونم تنهام نذاشتی میدونم با وجود گناهایی که داشتم همیشه مراقبم بودی خدا جونم باز هم تنهام نذار،کنارم باش
الان بیشتر از قبل ازت انتظار دارم،چون به غیر از خودم باید مراقب یکی دیگه هم باشی که ازم دوره ولی دلم باهاشه جونم به جونش بنده،بیشتر از خودم یا هر چیز و هر کس دیگه ای دوسش دارم یکی که به خاطر من غرورشو شکست و کاریو انجام داد که دوست نداشت،خدا جونم اگه اون طوریش بشه من نمیتونم زنده بمونم حالا حکمت کاراتو میفهمم کسی که مال من بود و عاشقم برام فرستادی،قول میدم لیاقتشو داشته باشم عشقم دوست دارم خدا جون عاشقتم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:8 توسط sanazbela
از این ور و اونور شنیدم داری عروس میشی گلم مبارکت باشه ولی آتیش گرفت این دلم خیال می کردم با منی، عشق منی، مال منی فکر نمی کردم یه روزی راحت ازم دل بکنی باور نمی کردم بخواهی راستی راستی تنهام بذاری آخه یه عمر همش بهم گفته بودی دوسم داری گفته بودی عاشقمی به پای عشقم می شینی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:8 توسط sanazbela
|