صداکن مرا صدای توخوب است صدای توسبزینه ان گیاه عجیبی است که درانتهای صمیمیت حزن میروید + نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391 ساعت 17:57 توسط sanazbela
مواد لازم:
روش تهیه: ۱ - فیله ها رو توی زعفرون و آبلیمو و ادویه ها دو سه ساعت می زاریم بمونه تا مزه دار بشه. ۲ - توی تابه مقدار کمی روغن ریخته و کره رو اضافه می کنیم و فیله ها رو با حرارت ملایم سرخ می کنیم. ۳ - فیله ها رو از تابه درآورده و روش پنیر می ریزیم و میزاریم تو فر یا ماکروفر و گریل رو روشن می کنیم تا حدی که پنیر آب بشه و گریل بشه . * در صورت تمايل از سس انار هم مي توان استفاده كرد . يه پيشنهاد: من در كنار اين غذا مقدراي قارچ و فلفل دلمه رو نگینی خرد کردم و با مقداری ذرت و کمی کره تاب دادم بعد نمک و آویشن و فلفل سیاه رو اضافه کردم و با حدود دو قاشق سس مایونز یه خوراک بی نظیر آماده کردم و دور فیله های پنیری رو با اون تزیین کردم. + نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391 ساعت 17:51 توسط sanazbela
همین که چتر بر می داری تا در این هوا قدم بزنی یعنی دلت با پاییز نیست دلت با این روز های خاطره انگیز نیست همین که چتر بر می داری یعنی دلت این هوا را نمی خواهد
رویاهایمان چه زود بزرگ شد رویاهای کودکی مان رویای بزرگ شدنمان واقعی شد و تازه فهمیدیم همان روز های بچگی و مدرسه و بی دغدغه و دلهره های دم به دم همان روز ها درست همان لحظه ها ، لحظه های زندگی بود و حالا درست در همین روز هایی که تمام یاد هامان مجبورند به فراموش شدن تمام دل ها مجبورند به شکستن و تمام بر گ ها مجبورند به افتادن درست همین لحظه ها من یاد توام ، یاد تو که به پاییز میمانی آدم وقت آمدنت نمی داند چه بپوشد...
+ نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391 ساعت 10:52 توسط sanazbela
کاش میشد
چشمهایم را بر هم بگذارم و وقتی که باز میکنم دوری تمام شده باشد و تو کنارم باشیییییییییییییییی!!!!!!!!
+ نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391 ساعت 1:24 توسط sanazbela
ای
بر من بتـــــــاب تا کهــــکشــان مثــــل آفتــــــــــاب ما؛ دل میبازیم دریا دریا تا بیکران
+ نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391 ساعت 1:23 توسط sanazbela
بچه که بودم آرزو داشتم ماه و ستاره های آسمون رو بردارم بذارم تو اتاقم...
بزرگتر که شدم فهمیدم آرزو هام خیلی رویایی و دست نیافتنیه ...
ولی الان میبینم که ماه ستاره های واقعی رو همون موقع تو خونمون داشتم... پدر ،مادرم و برادرام... وپدربزرگ و مادر بزرگ... آه زندگی...
+ نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391 ساعت 17:45 توسط sanazbela
خوشبختی درسه جمله است: تجربه ازدیروز.استفاده ازامروز.امیدبه فردا ولی ماباسه جمله دیگرزندگیمونوتباه میکنیم: حسرت دیروز.اتلاف امروز.ترس ازفردا.
+ نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391 ساعت 1:54 توسط sanazbela
یک روز می بوسمت! فوقش خدا مرا می برد جهنم! فوقش می شوم ابلیس! آنوقت تو هم به خاطر اینکه یک "ابلیس" تو را بوسیده، جهنمی می شوی! جهنم که آمدی، من آنجا پیدایت می کنم و هر روز می بوسمت! وای خدا!چه صفایی پیدا می کند جهنم! یک روز می بوسمت...! + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:54 توسط sanazbela
یک جهانگرد در امازون: این نوع مار را می شناسم سمی نیست یک چتر باز: پس چترم کو؟؟ یک داور فوتبال: نخیر افساید نبود یک خبرنگار: بله سیل داره به طرفمون می یاد... یک بیمار: این امپول بی خطره؟؟ یک پزشک: راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود بیماریتون لا علاجه یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم یک خلبان: ببینم چرخ ها باز شد یا نه؟؟ یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم می بینی چقدر نزدیکه؟؟ فکر کردی اخرین جمله من تو چه خواهد بود؟؟؟ ودر چه حال فکری خواهیم بود؟؟؟ ادم ها همان گونه می میرند که زندگی کرده اند؟؟؟ + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
لطفـاً هِـے نَپـُـرس دِلتَـنگے چِـہ مَـعنے دآرَد ؟
دِلتَـنگے مَـعنے نَــدآرَد ...!! دَرد دآرَد...!! خیلی سخته اون لحظه ای که یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده اعتراف می کنه! و این سوال روی لبات یخ میزنه
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
یادته یه روز بهم گفتی:هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده گفتم:اگه بارون نیومد چی؟ گفتی:اگه چشای تو بباره آسمون گریش می گیره... گفتم:یه خواهش دارم... هروقت آسمون چشام خواست بباره،تنهام نذار! گفتی:به چشم... حالا من دارم گریه می کنم و آسمون نمی باره...! تو هم اون دور دورا ایستادی و به من میخندی...!
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
بـــ ـاران... زندگی زیباست در یک شـــ ـــب بارانی و ســـرد، زیر چتر عشق یادت هســت باران آن دستهای گرم زیر قطره های اشک گونه تو چگونه پر از شـــور عـــ
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
شاید آن روز که
سهـــــــراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد .... خبری از دل پُردرد گل یاس نداشت ... بایداینطور نوشت : هر گلی هم باشی چه شقایق ! چه گل پیچک و یاس ! زندگی اجباریست ! زندگی در گرو خاطرهاست ... فاصله تلخ ترین خاطرهاست ...
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:35 توسط sanazbela
حواست به دلت باشدآن را هرجایی نگذار ..
و تو خوب می دانی دلی که المثنی شد
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:35 توسط sanazbela
من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس... بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:19 توسط sanazbela
زندگی به من آموخت آدمها نه دروغ میگویند نه زیر حرفشان میزنن اگر چیزی میگویند صرفاً احساسشان لحظه ایست نباید رویش حساب کرد اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است ، اینجا گم که می شوی بجای اینکه دنبالت بگردن فراموشت می کنند .
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 15:51 توسط sanazbela
بالاترازعشق عادت است...هیچگاه کسی راکه به تو عادت کرده تنها نذار + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:48 توسط sanazbela
نه به احترام آنان که از فريادم خسته شدند! نه براي آناني که به دنبال سکوتم هستند! نه براي دل او که ميخواهد با سکوتم،مرا بشکند! و نه براي بودني تکراري سکوت ميکنم، چون صداي تو ريايا در سکوت مي شنوم تو که تمام دن پر از فريادم را به يکباره خاموش کردي، + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:48 توسط sanazbela
عشق و دوستی از دیدگاه دکتر شریعتی قسمت اول و دوست داشتن از عشق برتر است...
دوست داشت از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تاهرجا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد. عشق در غالب دل ها، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جاوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، برخلاف غریزه ها، هرکدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:18 توسط sanazbela
به من تکیه کن !
من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن نهی ! تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی ! تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم ، دستی می کنم تا چهره و موهایت را نوازش کند ! تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی ! خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از آن بیاشامی ، از آن بر گیری ، هر چه بخواهی از آن بسازی ، هر گونه بخواهی باشم ! از این لحظه مرا داشته باش !
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:18 توسط sanazbela
خواهم خواند، شب های بلندم را با
یاد تو خواهم ماند، من ریشه ی
عشقم را در قلب تو خواهم کاشت،
آن صحبت اول را در خاطره خواهم داشت
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:18 توسط sanazbela
ببیـــــــن
+ نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:18 توسط sanazbela
میگن علف بایدبه دهن بزی شیرین بیادیه عمری خودمونوکشتیم شیرین ترین علف دنیاباشیم غافل ازاینکه طرف اصلابزنبود.گاوبودبه خوردن مقواعادت کرده بود. + نوشته شده در سه شنبه 2 آبان 1391 ساعت 10:31 توسط sanazbela
زن بودن این است + نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391 ساعت 21:29 توسط sanazbela
تو تنها نیستی...
__________________
بیــا سیـ ـب را بـ ـا هـم گـ ـاز بگیـ ـریم
بهشـ ـ ـت مـ ـن ....
آنجـاست کـ ـه تـو را بیشـ ـرمانه
در آغـ ـوش می کشــم!!!
شیطونکـــــ عاشق
+ نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391 ساعت 21:23 توسط sanazbela
چند وقتیست هر چه می گردم هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ... نگاهم اما ... گاهی حرف می زند... گاهی فریاد می کشد... و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید ...!
+ نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391 ساعت 21:16 توسط sanazbela
تنها بنايی که اگر بلرزد محکم تر ميشود + نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391 ساعت 21:12 توسط sanazbela
خدایا من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت میشوم و همانی که وقتی دلش میگیرد و بغضش می ترکد میآید سراغت ، من همانیم که همیشه دعاهایی عجیب و غریب میکند . و چشمهایش را می بندد و میگوید من این حرفها سرم نمیشود باید دعایم را مستجاب کنی . + نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391 ساعت 21:5 توسط sanazbela
اگر در زندگی شما کسی هست که نمیتوانید ساعتها با او صحبت کنید و خسته نشوید می توانید مسائلتان را به او بگویید این شخص نیمه گم شده ی شماست و بهترین دوست شماست .
+ نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391 ساعت 20:40 توسط sanazbela
|