معلم یک فرمول را پای تخته مینویسد به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟ تا لود شدن کامل تصویر صبور باشید . . . . . . . . . . . . . نظر یادتون نره + نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 18:32 توسط sanazbela
بدون شرح:
+ نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 18:9 توسط sanazbela
تعداد بازیکن ها اول 12 تاست بعد میشه 13تا کیا جواب رو میدونن؟؟؟منتظر جوابهاتون هستم.
+ نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 17:40 توسط sanazbela
... و هر روز او متولد میشود، + نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 17:9 توسط sanazbela
در زندگی + نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 23:34 توسط sanazbela
سر سوزنی اگر مرا میخواست , زمین و زمان را به هم میدوختم…!
سر سوزنی اگر مرا میخواست , زمین و زمان را به هم میدوختم…!
+ نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 23:34 توسط sanazbela
فاحشه را خدافاحشه نکرد ، آنان که در شهر نان قسمت می کردند ، او را لنگ نان گذاشته اند ، تاهر زمان که خود لنگ هم آغوشی ماندند ، او را به تکه نانی بخرند !
+ نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 1:0 توسط sanazbela
میگن که وقتی با عشق زندگیت برخورد می کنی، زمان متوقف میشه! + نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 1:0 توسط sanazbela
دلم گرفته است + نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 1:0 توسط sanazbela
وقتی که میگن زن شیطون رو هم درس میده قبول کن! زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است + نوشته شده در دو شنبه 7 مرداد 1392 ساعت 1:16 توسط sanazbela
بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری دوستم داری؟ بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه! ولی... چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخ نداد؟ اما... اگه اون یه روزی این سوال رو ازم می پرسید بهش می گفتم: چون دوست دارم بی نیازترین آدم شهره زمینم... + نوشته شده در دو شنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:47 توسط sanazbela
+ نوشته شده در دو شنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:47 توسط sanazbela
دفتر عشـــق كه بسته شـد + نوشته شده در یک شنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:45 توسط sanazbela
آدمای راستـگو + نوشته شده در چهار شنبه 2 مرداد 1392 ساعت 1:1 توسط sanazbela
یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:… دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش مینویسه ، این آقا هم گیر داد که ….. دفتر خاطراتتو بده من بخونم! از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمیجلوه دادنشو داشتم ، ۱۰ جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش …، چایی ریختم روش … مژی هم تا میتونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و … بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد … آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت : اینکه سالنامه ۱۳۹۰ هست! تو ۵ ساله داری تو این خاطره مینویسی؟ و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است… + نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392 ساعت 23:42 توسط sanazbela
سرعت گیر های جالب کنترل سرعت ماشین ها در کانادا به این گونه است. فکر می کنید چقدر این شیوه موثر باشد؟
شما را نمی دانم اما این حقیقا سبب می شود من سرعتم را کم کنم!
مردم نه تنها سرعت خود را کاهش می دهند بلکه سعی می کنند در چاله هم نیفتند.
+ نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392 ساعت 23:19 توسط sanazbela
|