وقتی که میگن زن شیطون رو هم درس میده قبول کن! زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در دو شنبه 7 مرداد 1392 ساعت 1:16 توسط sanazbela
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در دو شنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:47 توسط sanazbela
بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری دوستم داری؟ بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه! ولی... چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخ نداد؟ اما... اگه اون یه روزی این سوال رو ازم می پرسید بهش می گفتم: چون دوست دارم بی نیازترین آدم شهره زمینم... ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در دو شنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:47 توسط sanazbela
دفتر عشـــق كه بسته شـد ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در یک شنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:45 توسط sanazbela
آدمای راستـگو ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 2 مرداد 1392 ساعت 1:1 توسط sanazbela
یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:… دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش مینویسه ، این آقا هم گیر داد که ….. دفتر خاطراتتو بده من بخونم! از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمیجلوه دادنشو داشتم ، ۱۰ جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش …، چایی ریختم روش … مژی هم تا میتونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و … بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد … آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت : اینکه سالنامه ۱۳۹۰ هست! تو ۵ ساله داری تو این خاطره مینویسی؟ و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است… ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392 ساعت 23:42 توسط sanazbela
|