لطفـاً هِـے نَپـُـرس دِلتَـنگے چِـہ مَـعنے دآرَد ؟
دِلتَـنگے مَـعنے نَــدآرَد ...!! دَرد دآرَد...!! خیلی سخته اون لحظه ای که یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده اعتراف می کنه! و این سوال روی لبات یخ میزنه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
بـــ ـاران... زندگی زیباست در یک شـــ ـــب بارانی و ســـرد، زیر چتر عشق یادت هســت باران آن دستهای گرم زیر قطره های اشک گونه تو چگونه پر از شـــور عـــ
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
یک جهانگرد در امازون: این نوع مار را می شناسم سمی نیست یک چتر باز: پس چترم کو؟؟ یک داور فوتبال: نخیر افساید نبود یک خبرنگار: بله سیل داره به طرفمون می یاد... یک بیمار: این امپول بی خطره؟؟ یک پزشک: راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود بیماریتون لا علاجه یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم یک خلبان: ببینم چرخ ها باز شد یا نه؟؟ یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم می بینی چقدر نزدیکه؟؟ فکر کردی اخرین جمله من تو چه خواهد بود؟؟؟ ودر چه حال فکری خواهیم بود؟؟؟ ادم ها همان گونه می میرند که زندگی کرده اند؟؟؟ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
یادته یه روز بهم گفتی:هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده گفتم:اگه بارون نیومد چی؟ گفتی:اگه چشای تو بباره آسمون گریش می گیره... گفتم:یه خواهش دارم... هروقت آسمون چشام خواست بباره،تنهام نذار! گفتی:به چشم... حالا من دارم گریه می کنم و آسمون نمی باره...! تو هم اون دور دورا ایستادی و به من میخندی...!
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:42 توسط sanazbela
شاید آن روز که
سهـــــــراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد .... خبری از دل پُردرد گل یاس نداشت ... بایداینطور نوشت : هر گلی هم باشی چه شقایق ! چه گل پیچک و یاس ! زندگی اجباریست ! زندگی در گرو خاطرهاست ... فاصله تلخ ترین خاطرهاست ...
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:35 توسط sanazbela
حواست به دلت باشدآن را هرجایی نگذار ..
و تو خوب می دانی دلی که المثنی شد
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:35 توسط sanazbela
من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس... بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 16:19 توسط sanazbela
زندگی به من آموخت آدمها نه دروغ میگویند نه زیر حرفشان میزنن اگر چیزی میگویند صرفاً احساسشان لحظه ایست نباید رویش حساب کرد اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است ، اینجا گم که می شوی بجای اینکه دنبالت بگردن فراموشت می کنند .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 15:51 توسط sanazbela
نه به احترام آنان که از فريادم خسته شدند! نه براي آناني که به دنبال سکوتم هستند! نه براي دل او که ميخواهد با سکوتم،مرا بشکند! و نه براي بودني تکراري سکوت ميکنم، چون صداي تو ريايا در سکوت مي شنوم تو که تمام دن پر از فريادم را به يکباره خاموش کردي، ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391 ساعت 2:48 توسط sanazbela
|